{عشق حقیقی} PART11
از دید ا/ت
وقتی ازم پرسید که غذا چی میخورم خوشحال شدم ولی غرورم رو کنار نزاشتم گفنم نه
بعدم بدو بدو از بله ها بالارفتم طبقه بالا خیلی خوشگل بود ولی حیف همه جا سیاه بودداشتم اطراف رو نگاه میکردم که یهو اون دختر خدمتکاره با یک سینی بر غذا اومد بالا غذا ها حواسم رو برت کرده بود که با صدای دخترهبه خودم اومدم
هه جین:خانم ا/ت حالتون خوبه؟
ا/ت:ها چی...اها اره خوبم امم خانم... عههه خانم....
هه جین:هه جین اسمم هه جین هست
ا/ت: اهان ببخشید یادم رفت ممنون بابت غذا هه جین میشه این خانم اینارو ول کنیم؟
هه جین : باشه ا/ت فقط این غذا هارون بخور حتما گوشنته الان
ا/ت : ممنون میخورم ولی لطفا به کوک نگو
کوک: چی رو به من نگه؟
ا/ت:عااا هیچ هیچی ههجین لطفابرو یه لحظه
هه جین رفت که کوک اومد نزدیکم و خم شد فاصله لب هامون فقط 1 سانتی متر بود که لب زد
کوک:میخواستی به من دروغ بگی برنسس کوچولو؟
تا خواستم چیزی بگم لب هاشو محکم کوبید به لبام.....
وقتی ازم پرسید که غذا چی میخورم خوشحال شدم ولی غرورم رو کنار نزاشتم گفنم نه
بعدم بدو بدو از بله ها بالارفتم طبقه بالا خیلی خوشگل بود ولی حیف همه جا سیاه بودداشتم اطراف رو نگاه میکردم که یهو اون دختر خدمتکاره با یک سینی بر غذا اومد بالا غذا ها حواسم رو برت کرده بود که با صدای دخترهبه خودم اومدم
هه جین:خانم ا/ت حالتون خوبه؟
ا/ت:ها چی...اها اره خوبم امم خانم... عههه خانم....
هه جین:هه جین اسمم هه جین هست
ا/ت: اهان ببخشید یادم رفت ممنون بابت غذا هه جین میشه این خانم اینارو ول کنیم؟
هه جین : باشه ا/ت فقط این غذا هارون بخور حتما گوشنته الان
ا/ت : ممنون میخورم ولی لطفا به کوک نگو
کوک: چی رو به من نگه؟
ا/ت:عااا هیچ هیچی ههجین لطفابرو یه لحظه
هه جین رفت که کوک اومد نزدیکم و خم شد فاصله لب هامون فقط 1 سانتی متر بود که لب زد
کوک:میخواستی به من دروغ بگی برنسس کوچولو؟
تا خواستم چیزی بگم لب هاشو محکم کوبید به لبام.....
۶.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.